این روزها وقتی از شلوغی کلافه میشم، ترجیح میدم بیخیاله خیابون اصلی شم و از کوچهپسکوچه بزنم تا سریعتر برسم خونه، و توی همون کوچهپسکوچهها به صحنه های جالبی برمیخورم. صحنههایی که منو ترغیب میکنن هرروز موقع برگشتن به خونه، بیخیال خیابون شم!
مثلا؛ در اکثر غریب به اتفاق کوچهها، یه خانم و یه آقا، خیلی محترمانه دارند صحبت میکنن، دست میدن، به هم نزدیک میشن، خیلی نزدیک، ...!
یا؛ یه آقا، خیلی محترمانه افتاده دنبال یه خانم محترم و میخواد مخ مبارک طرف رو بزنه.
یا؛ یه آقا، یا یه خانم، یه گوشه یواشکی داره با گوشی صحبت میکنه، یواشکی (که امروز با دیدن یه دختربچه که فک نمیکنم بیشتر از اول-دوم راهنمایی باشه، شاخ درآوردم).
یا؛ وقتی خانمی داره از کوچه رد میشه، برخی آقایون محترم از فاصلهی صد متری به خانمه زُل میزنن و اگر احیاناً خرمگسی چیزی اون طرفا نباشه، شاید یه کارای ناجوانمردانه هم بکنن (که معمولا من نقش خرمگسه رو بازی میکنم).
یا؛ یه پراید یا شاید هم پیکان که معمولا تو کوچههای خلوتتر بیشتره، مرتباً بالاوپایین میره، انگار که داخلش یه نفر هی میره بالا، پایین، بالا، پایین ... (شرمنده بیشتر نمیشه توضیح داد).
یا؛ تو هر کوچه گروههایی از آقایون جووناند که جمع شدن و معمولا سیگار «اِسی» از نوع آبی دود میکنن. یا؛ یه سری آقایون جووناند که جمع شدن و به خاطر هیچّی میخوان دعوا راه بندازن.
یا؛ یه سری آقایون جووناند که دارن با هم راه میرن و خارمادر همدیگه رو بهم یادآوری میکنن.
و البته اتفاقای دیگهای به دلایل اخلاقی نمیتونم توضیح بدم. از این اتفاقها، فقط تو شهر من اتفاق نمیافته، همهجای کشورمون هست، کافیه چشات رو باز کنی و ببینی. در جامعهی ما، این حوادث هیچکدوم مشکل محسوب نمیشن، چون مشکلات اساسیتر و بزرگتری هم هستند که مشکل محسوب نمیشن. آخه اینجا هیچ مشکلی نداریم...
مثلا؛ در اکثر غریب به اتفاق کوچهها، یه خانم و یه آقا، خیلی محترمانه دارند صحبت میکنن، دست میدن، به هم نزدیک میشن، خیلی نزدیک، ...!
یا؛ یه آقا، خیلی محترمانه افتاده دنبال یه خانم محترم و میخواد مخ مبارک طرف رو بزنه.
یا؛ یه آقا، یا یه خانم، یه گوشه یواشکی داره با گوشی صحبت میکنه، یواشکی (که امروز با دیدن یه دختربچه که فک نمیکنم بیشتر از اول-دوم راهنمایی باشه، شاخ درآوردم).
یا؛ وقتی خانمی داره از کوچه رد میشه، برخی آقایون محترم از فاصلهی صد متری به خانمه زُل میزنن و اگر احیاناً خرمگسی چیزی اون طرفا نباشه، شاید یه کارای ناجوانمردانه هم بکنن (که معمولا من نقش خرمگسه رو بازی میکنم).
یا؛ یه پراید یا شاید هم پیکان که معمولا تو کوچههای خلوتتر بیشتره، مرتباً بالاوپایین میره، انگار که داخلش یه نفر هی میره بالا، پایین، بالا، پایین ... (شرمنده بیشتر نمیشه توضیح داد).
یا؛ تو هر کوچه گروههایی از آقایون جووناند که جمع شدن و معمولا سیگار «اِسی» از نوع آبی دود میکنن. یا؛ یه سری آقایون جووناند که جمع شدن و به خاطر هیچّی میخوان دعوا راه بندازن.
یا؛ یه سری آقایون جووناند که دارن با هم راه میرن و خارمادر همدیگه رو بهم یادآوری میکنن.
و البته اتفاقای دیگهای به دلایل اخلاقی نمیتونم توضیح بدم. از این اتفاقها، فقط تو شهر من اتفاق نمیافته، همهجای کشورمون هست، کافیه چشات رو باز کنی و ببینی. در جامعهی ما، این حوادث هیچکدوم مشکل محسوب نمیشن، چون مشکلات اساسیتر و بزرگتری هم هستند که مشکل محسوب نمیشن. آخه اینجا هیچ مشکلی نداریم...
2 Comment:
لازم نیست که دیگه دقت کرد، خیلی هاشون همه جا دیده می شن
با بعضیا موافقم که مشکل محسوب میشن اما خوب بعضیا هم هیچ اشکالی ندارن که
ارسال یک نظر
» لطف کنید و دربارهی یادداشت بنویسید. اگر مطلب چیز دیگریست، میتوانید از طریق فرم «تماس با من»، با من مکاتبه کنید. بالای وبلاگ پیدایش میکنید.
» نظرات حاوی مطالب توهینآمیز -حالا به هر کسی که میخواهد باشد- حذف خواهند شد.
» فارسی بنویسید و برای نمایش درست آدرس وبلاگتان، "//:http" را فراموش نکنید.
» پاسخ کامنتتان را همینجا بینید.