من زندهام هنوز ثانیهها طی میشـــــه
لحظات زندگــی بیخیالی سِیر میشه*
اینکه اینجا به روز نمیشه، اینکه اینجا همیشه همینطوری مونده، یا اینکه الان درب و داغونم، اینکه نوشتن لذت سابق رو نداره، اینکه احساس خستگی میکنم، اینکه... فقط یه دلیل عمده داره و اون، دانشگاه لعنتیه. دانشگاهی که وقتی میای و همت میکنی و 20 واحد درسی رو واسه یه ترم برمیداری، میبینی که حتی یه درس، فقط یه درس ناقابل هم که به درد آیندهی شغلیت بخوره نداری، نه انرژی میمونه واست، نه انگیزه. فارسی، اخلاق، برنامهنویسی پاسکال و... و حتی درس تخصصیه «مبانی فناوری اطلاعات» هم هیچ سودی واسه کسی ندارن و البته تاحدودی هم ضررن.
اما این جریان همچنان ادامه داره، چون هنوز هیچ واحد درسیای پاس نکردهام، هنوز دوماهه که وارد دانشگاه شدم، تو این دوماه هم که هنوز به یه دلیل منطقی برای پاس کردن برخی دروس نرسیدم، به امید روزی که تمام حدودا 150 واحد، پاس شده باشه و دیگه کلا از دست این دانشگاه و این مملکت خلاص شم.
* ترانهی بیخیالش از بهرام.
پینوشت: این روزا بیشتر از هرچیز، توییترم فعال بوده فقط.
تقدیم: والا فک کنم این حرفا رو اصن نشه مطلب به حساب آورد و به کسی تقدیم کرد، اما؛ اینو تقدیم میکنم که اونایی که این روزا مثه من دارن تو این خراب شده، حروم میشن.همین.
0 Comment:
ارسال یک نظر
» لطف کنید و دربارهی یادداشت بنویسید. اگر مطلب چیز دیگریست، میتوانید از طریق فرم «تماس با من»، با من مکاتبه کنید. بالای وبلاگ پیدایش میکنید.
» نظرات حاوی مطالب توهینآمیز -حالا به هر کسی که میخواهد باشد- حذف خواهند شد.
» فارسی بنویسید و برای نمایش درست آدرس وبلاگتان، "//:http" را فراموش نکنید.
» پاسخ کامنتتان را همینجا بینید.